در حال نمایش 2 نتیجه

زندگینامه و معرفی کتاب های ایوان گنچاروف

ایوان گنچاروفایوان گنچاروف در یکی از روزهای ماه ژوئن (ششم تا هجدهم) ۱۸۱۲ یعنی اندکی قبل از ورود ناپلئون به روسیه، در سیمبيرسك (واقع در کنار ولگا که امروز اولیانوسك نام دارد) به دنیا آمد. پدرش که بازرگانی تحصیلکرده بود، هنگامی که گنچاروف هفت سال بیش نداشت جهان را بدرود گفت و مادرش به یاری پدرخوانده او، ترتیبی داد که طفل، نخست در محل و سپس در مسکو، از بهترین امکانات تحصیلی بهره مند گردد. گنچاروف در ۱۸۳۱ به دانشگاه مسکو وارد شد و با اشتیاق بسیار به تحصیل زبانهای خارجی و ادبیات پرداخت.

او بخصوص به شعر روسی و هنرهای نمایشی علاقمند بود. پس از پایان دوره دانشگاه با جسارت بسیار گفت: «من يك شهروند آزاد این جهانم» اما شتابزده از آزادی خود چشم پوشید و زندگی یکنواخت کارمندان دولت را اختیار کرد! و در آغاز در اداره فرمانداری سیمبيرسك مشغول کار شد و از آنجا در پی تحصیل مقام و اندوختن ثروت و نیز به امید پرداختن به کارهای ادبی به سنت پترزبورگ رفت و در ماه مه ۱۸۳۵ با سمت مترجم در اداره تجارت خارجی وزارت دارایی مشغول کار شد. (به نظر می رسد که به زبانهای لاتینی و فرانسوی و آلمانی و انگلیسی تسلط داشته است).

گنچاروف مدت شانزده سال بی ارتقاء مقام در این جو دیوانسالاران و بازرگانان دم زد و گویا همین امر او را در حرفه نویسندگی به کارآمده است. او بعدها به یاد می آورد که: «… آنجا کار زیادی نداشتم و بر سبیل تفنن و نه برای هدفی معین به نوشتن و شعر گفتن و ترجمه و مطالعه در زمینه شعر و شناخت زیبایی می پرداختم!»

در آغاز مشرب رمانتيك را در ادبیات می پسندید و اشعار کلیشه وار رمانتیك می سرود، اما بعدها در ۱۸۳۸ داستان کوتاه او به نام «عارضه ای وخیم» در روزنامه دستنویسی منتشر شد و آن داستان مضحکی است در هجوسنت رمانتيك. جالبترین نکته این داستان ظهور صورت نمونه آبلوموف است. يك سال بعد داستان «اشتباهی خوش فرجام» در روزنامه دستنویس دیگری منتشر شد. این داستان نیز طرحی مقدماتی برای رمانی به نام «ماجرایی مبتذل» بود. این داستان که طی سالهای ۴۶-۱۸۴۴ نوشته شده بود، همینکه اول بار با حضور منتقد ادبی معروف بلینسکی و دوستانش خوانده شد موجب اعتبار و شهرت نویسنده گردید. این داستان اول بار در ۱۸۴۷ در روزنامه عصر حاضر منتشر شد و در ۱۸۴۸ به صورت کتاب در آمد. در داستان ماجرایی مبتذل گنچاروف تحول روحی مردی خیالپرداز و شکست او را به هنگام روبرو شدن با واقعیت توصیف می کند.

در این زمان که گنچاروف آن را نوشته ای کامل و پخته می دانست اولین بار تمایل نویسنده به تعمیم های اجتماعی یعنی تلاشهای او در ترسیم ویژگیهای بارز تحول زندگی روسی به نحوی عینی ظاهر شد. گنچاروف، چه در آثار و چه در رفتار شخصی خود در قبال اجتماع روسیه، هرگز تمایلی به مبالغه های جزمی نشان نداده است و هر چند که از طرز فکر بارز و معمول در محافل رادیکال روسی اثری نمی پذیرفت با اینهمه، ثبت کننده مضامینی گردید، که از زندگی روزمره می گرفت و دارای اهمیتی واقعی و نه انتزاعی بودند.

گنچاروف در ۱۸۴۸ داستان «ای. س. پادژابرین» را منتشر کرد که طرح آن را شش سال پیش بر کاغذ آورده بود و در آن به توصیف زندگی شخص اول آن در پترزبورگ که یادآور خلستاكف گوگول در بازرس کل است می پردازد و نیز زندگی خدمتکارش «آدوی» که او هم با اوسیپ نوکر خلستاكف شباهت بسیار دارد.

سپس نوبت شاهکار اوست. نویسنده خود می گوید:

طرح ابلوموف را در ۱۸۴۸ و حتی زودتر از آن در ۱۸۴۷ ريخته بودم. طرحهای خود را به اختصار بسیار روی کاغذپاره هایی می نوشتم و مثلا به جای جمله ای فقط کلمه ای که شاخص آن بود می گذاشتم. یا خطوط کلی صحنه ای را با چند خط كوچك بر كاغذ رسم می کردم و پاره ای تمثیلهای موفق را یادداشت می کردم و گاه نیم صفحه ای را باخلاصه فشرده ای از شرح وقایع و بعضی منشهای شخص داستان پر می کردم و از این قبیل. مقادیر بسیاری از این صفحات و کاغذ پاره ها را برهم انباشته بودم اما داستان در ذهنم نوشته شده بود. گاه به گاه می نشستم و هفته ای را به نوشتن می گذراندم، و یکی دو فصل را تمام می کردم و سپس باز آن را رها می کردم. سراسر قسمت اول را در ۱۸۵۰ نوشتم.

نشريه كانتمپوراری در آوریل ۱۸۴۹ بخش «خواب ابلوموف» را چاپ کرد و این بخش وصف محیط سرشار از رکود و تن آسایی و جهالتی است که ایلیا ایلیچ آبلوموف خردسال در آن بزرگ شده بود.

ایوان گنچاروفگنچاروف در ۱۸۶۲ سردبیری نشریه ای دولتی به نام پست شمال را به عهده داشت و از ۱۸۶۳ تا ۱۸۶۷ که بازنشسته شد عضو هیات عالی مطبوعات بود. او در طی این سالها بر کتاب «پرتگاه» کار می کرد و سرانجام در ۱۸۶۹ داستانی که طرح آن را بیست سال پیش در ذهن خود شکل بخشیده بود منتشر کرد. تحول قابل ملاحظه ای در طرح این داستان صورت گرفته بود: گنچاروف در آغاز قصد داشت که داستان صخره ای را که بر فراز ولگا سر کشیده بود بنویسد، اما آن را به صورت حکایت «سقوط» دختری جوان که قربانی روحيه نیست گرائی شده بود پایان داد. در این کتاب محیط روسی داستان، با غنا و تنوعی بیش از ابلوموف توصیف و تصوير شده است اما از سوی دیگر این اعتقاد عمومی را نیز نمی توان نادیده گرفت که توصیفهای داستان اول دقیقتر و جاندارترند.

پس از آنکه گنچاروف از کار کناره گیری کرد، پاره ای از خصوصیات اخلاقیش، به ویژه نوعی بدبینی که گاه شکلی تقریبا بیمار گونه به خود می گرفت و به وسواس تعقیب و آزار شبیه بود آشکار شد مثلا در داستانی عجيب که در سالهای ۷۶-۱۸۷۵ نوشته شده است (هر چند که قبل از ۱۹۲۷ به چاپ نرسید و منتشر نشد)، ادعای بی پایه ای را که پیش از آن نیز در سالهای شصت عليه تورگنیف کرده و او را به سرقت ادبی از کارهای خود متهم ساخته بود، تکرار کرد.

او در این سالهای اخیر وقت خود را مصروف نقد ادبی و نوشتن خاطرات خود کرد: دیر بهتر از دروغ (۱۸۷۰)، يك ميليون شکنجه (۱۸۷۲)، یادداشتهایی در خصوص شخصیت بلینسکی (۱۸۷۴)، شبی ادبی (۱۸۷۷)، وطن (۱۸۷۷)، خدمتکاران قدیمی (۱۸۸۸)

گنچاروف پس از بخشیدن املاك خود به خانواده نوکرش که سالها پیش مرده بود و او سرپرستی بازماندگانش را به عهده گرفته بود بین پانزدهم تا بیست و هفتم سپتامبر ۱۸۹۱ در تجرد و تنهایی در گذشت. او بخصوص به ولایت بر بازماندگان این خدمتکار و تربیت آنها علاقه نشان می داد. و به این شکل قسمتی از داستان ابلوموف را که در آن ايليا ايليچ به ماشاپشنیتسین کوچك دل می بندد و به تربیت او علاقمند می شود، در زندگی خود اجرا کرد.