درباره بودنبروک ها؛ زوال یک خاندان
رمان بودنبروک ها تنها یک رمان خانوادگی نیست، بلکه گذشته از آن، یک اثر اجتماعی است. توماس مان سه بار کوشیده است که چهرهی روزگار خود را در آثارش تصویر کند: یک بار در بودنبروک ها یک بار در کوه جادو و برای بار سوم در دکتر فاستوس. میان هر یک از این سه رمان بیش از بیست سال فاصله است. بودنبروک ها گوشهای از جامعه آلمان را در قرن نوزدهم، کوه جادو جامعهای مشابه را پیش از جنگ جهانی اول و دکتر فاستوس جامعه آلمان را پیش از جنگ جهانی دوم نشان می دهد. اما با تمام اعتباری که رمانهای کوه جادو و دکتر فاستوس دارند، تنها بودنبروک ها بود که به عنوان نخستین رمان مهم آلمانی در قرن بیستم شهرت جهانی یافت و میلیونها نسخه آن در فاصلهای کوتاه چاپ شد. مشهور است که توماس مان شش سال پیش از مرگ درباره اثر دوران جوانیاش گفته بود: «بعضی ها فکر می کنند که من به عنوان نویسنده دیگر اعتباری ندارم. اما وقتی می اندیشم که رمان بودنبروک ها پس از نزدیک به پنجاه سال هنوز طراوت نخستین خود را حفظ کرده است، پی می برم که این ادعا چندان هم درست نیست.»
گفته توماس مان کاملا با واقعیت وفق می دهد: رمان او که به گونهای شگفت بوی تباهی و مرگ می دهد، هنوز هم یکی از کتابهای مورد علاقه عده زیادی در سراسر جهان است.
درون مایه بودنبروک ها
اصولا توجه بیش از اندازه به جزئیات یکی از ویژگیهای رمان بودنبروک است. از این رو، جای شگفتی نیست اگر مسیر رویدادها در این اثر از بدو تولد قهرمانان آن آغاز می شود و با مرگ آنان پایان می گیرد. البته این ویژگی یکی از اختصاصات رمانهای واقعیت گرای قرن نوزدهم است، اما این همه توجه به جزییترین مسائل زندگی روزمره شخصیتهای رمان هم سبب شگفتی است. گذشته از این، یکی از صناعات نویسندگی توماس مان در این اثر تکرار ویژگیهای ظاهری قهرمانان آن است. از این رو، اگر پیوسته به «رنگ پریدگی» گردا (همسر توماس بودن بروک) یا به «موهای قرمز» و «دندانهای سپید» خواهر او اشاره می شود، برای آن است که نویسنده می خواهد آنان را تا حد یک «تیپ» تنزل دهد.
از تمهیدات دیگری که نویسنده برای نشان دادن زوال خانواده بودنبروک و یا به طور کلی دگرگونی واقعیتها در رمان به کار می برد، یکی هم توصیف ارزشهای تغییر یافته است. تغییر ارزشها یا بیرونی است (مانند خراب شدن وضع اقتصادی خانواده) و یا درونی. کاهش عمر اعضای خانواده از نسلی به نسل بعد و دگرگونی شخصیتها را باید به حساب تغییرات درونی گذاشت. از تمهیدات دیگری که نویسنده به کار می برد، نشان دادن اختلاف ذاتی قهرمانان است. در اینجا تفاوت فاحشی که بین دو برادر، کریستیان و توماس، وجود دارد مسالهای استثنایی نیست.
به کار بردن طنز نیز یکی از ویژگیهای رمان خانواده بودن بروک است. نویسنده به خوبی می داند که با استفاده از این عنصر بیشتر می تواند به داستان خود عینیت بخشد و آن را قابل پذیرش سازد.
از شیوههای دیگری که توماس مان در این اثر به کار می برد، پرهیز از تطابق است. نویسنده با هیچ یک از شخصیتهای رمان کاملا قابل تطبيق نیست، اما تردید هم نمی توان کرد که بخشی از زندگی، شخصیت و سرگرمیهای ذهنی خود او و اعضای خانوادهاش را می توان در این اثر بازیافت.
بطور خلاصه باید گفت رمان بودنبروک ها تنها نمی خواهد انحطاط یک خانواده اشرافی را ترسیم کند، بلکه بیشتر از آن در نظر دارد که تغییر واقعیتها را در آستانه قرن بیستم نشان دهد. بنابراین، رمان توماس مان به گونهای غیر مستقیم حاوی انتقادی بر مکتب رئالیسم نیز هست؛ مکتبی که در نیمه دوم قرن نوزدهم نقشی عمده در ادبیات اروپایی ایفا می کرد. از این گذشته، در این کتاب نکته دیگری نیز به چشم می خورد. با خراب شدن وضع اقتصادی، جسمی و روحی اعضای خانواده – که به موازات هم اتفاق می افتند – نوعی تصعید نیز انجام می گیرد: هانو، واپسین فرد ذکور خانواده، اگر چه جوانی بیمار است، اما به موسیقی عشق می ورزد. و این توجه به هنر، هنری که در نظر توماس مان اغلب در تضاد با زندگی است، همان چیزی است که بعدها موضوع بسیاری از آثار نویسنده قرار می گیرد.
خلاصه کتاب بودنبروک ها
نخستین اثر بزرگ توماس مان رمان بودنبروک ها است. این رمان درباره زوال یک خانواده اشرافی در قرن نوزدهم است. یوهان بودنبروک که رئیس یک شرکت بزرگ غلات در لویک و مردی با فرهنگ و محتشم است، دو پسر دارد: یکی پسر بزرگش گوتهولد، که در هامبورگ زندگی می کند، و دیگری پسر کوچکش یوهان که مقیم لویک است و پس از مرگ پدر ریاست مؤسسه را به عهده می گیرد. یوهان بودنبروک مردی است زیرک و در کار تجارت بسیار کوشا. او دارای دو پسر است: یکی پسر بزرگش توماس، که از نظر طبیعت به پدر شباهت دارد، و دیگری کریستیان، که جوانی است سادهاندیش و متزلزل. اما یوهان بودن بروک گذشته از این دو پسر، دختری به نام تونی دارد که دوشیزهای بیخیال است و با رفتار ویژه خود پیوسته سبب نگرانی پدر می شود. تونی به زودی با مردی ثروتمند ازدواج می کند و پس از یک سال صاحب دختری به نام اریکا می شود. اما این ازدواج که بیشتر به دلیل مسائل مادی انجام گرفته است، پایان خوشی ندارد: تونی پس از مدتی کوتاه از همسرش جدا می شود و به خانه پدر باز می گردد. یوهان بودنبروک تحمل این همه خواری را ندارد، گوشه نشین و بیمار می شود و در تابستان ۱۸۵۵ دیده از جهان فرو می بندد.
اکنون ریاست شرکت غلات بودن بروک به توماس سپرده می شود که مردی جدی و بسیار فعال است و به زودی موسسه خانوادگی را اعتبار و رونقی ویژه می بخشد. اما توماس با دشواریهای بزرگی روبه روست: رفتار برادرش روز به روز بدتر و غیر قابل کنترلتر می شود. گذشته از این، ازدواج مجدد خواهرش نیز مشکلی دیگر پدید می آورد: این ازدواج نیز بیثمر است و تونی بار دیگر متارکه می کند. ازدواج دختر تونی هم با رئیس یک شرکت بیمه به جدایی می انجامد.
توماس بودن بروک برای مقابله با شکستهای متعدد خانوادگی تصمیم به ازدواج می گیرد و با دختری متشخص اما عصبی ازدواج می کند. حاصل این ازدواج پسری است به نام هانو که کودکی بیمار، خیالپرداز و بسیار زودرنج است.
توماس بودنبروک که در این فاصله به لقب «سناتور» مفتخر شده و به ثروتی فراوان دست یافته است، اکنون مردی تنهاست که نسبت به آینده بیمناک است و راه چاره ای برای رهایی از ورطهای که در آن افتاده است نمی شناسد.
به ویژه عاملی که او را نسبت به آینده خانواده و مؤسسه عظیمش نگران می کند، ضعف جسمی و تزلزل روحی فرزندش هانو است که به چیزی جز موسیقی نمی پردازد. توماس سرانجام بیمار می شود و پس از مدتی کوتاه در می گذرد. پس از مرگ او شرکت غلات بودن بروک – که در این فاصله اعتبار خود را به کلی از دست داده است – منحل می شود. اما هنوز سرنوشت، آخرین ضربه را فرود نیاورده است: با مرگ هانو نسل مردان خانواده از بین می رود و نام بودنبروک ها از صفحه روزگار زدوده می شود.
منبع: ادبیات امروز آلمان / تورج رهنما / نشر چشمه
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.