لوییجی پیراندلو در سال ۱۹۰۴ رمان «مرحوم ماتیا پاسکال» را نوشت. انتشار این رمان با تحسین روبه رو شد و برای پیراندللو شهرتی بینظیر به همراه آورد.
ماتیا پاسکال روزی در روزنامه خبر مرگ خود را می خواند. او که دچار دشواریهای زیادی است از این خبر خوشحال می شود، خانه و زندگی را رها می کند و می گریزد. در محیط زندگی تازه به ثروت دست می یابد اما آزادی نویافته به تلخی بدل می شود، او ناگزیر است به شهر خود، به گذشته خود که آرزو داشته پشت سر بگذارد، برگردد. پس ار بازگشت جامعه از پذیرفتن او که دیگر دارای نام و نشانی نیست سرباز می زند. پس او نه می تواند ازدواج کند و نه می تواند از کسی شکایت کند. همسر پیشین او نیز ازدواج کرده است. با خود می اندیشد: «واقعا نمیتوانم بگویم خودم هستم… نمیدانم كیستم… من مرحوم ماتیا پاسکال هستم.»
پیراندلو در مرحوم ماتیا پاسکال از شیوه وریسم که تا این زمان به آن گرایش داشت، روی برتافت و به سبکی شخصی – پیراندلیسم – روی آورد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.